3خرداد 98

ساخت وبلاگ

بهترین دوست رضا خیلی ناگهانی با زبان روزه و کمی قبل از افطار فوت کرد .پسرک فقط 34 سالش بود - 4 سال از ازدواجش میگذشت و در اوج زندگی بود .

جدایی از اینکه این مصیبت رو برای شوهرم نمیخواهم .دایم به خانم اون فکر میکنم . چیزی که از شوهرش و تعریف های رضا به یاددارم اینکه خانم ش رو خیلی دوست داشت و خیلی لوسش میکرد .

یه بار صداش رو خودم شنیدم که می گفت از صبح سرکاری - بعد هم شیف اخر شب که میایی خونه خانم میگه بریم بگردیم ...اخ قربونش بشم خوب از صبح تنها بوده نمی فهمه من خسته ام ...می برمش بیرون تمام خستگی ایم در میره که اون خوشحاله

حالا همه اش توی ذهنم می چرخه اولین روز بدون شوهر - اولین صبح بدون شوهر - اولین شب تنهایی - اولین اخر هفته ی بدون اون - اولین جمعه ی بدون همسرت ...

وقتی دلت میگره و اون نیست ...وقتی اغوشش نیست ...وقتی پناه اش رو نداری ...وقتی یکی نمی اد نازت کنه ...لوست کنه ...میوه نوبرانه ات رو بگیره ... موهات رو بو کنه و چشم هاش رو ببنده و عاشقانه برات بگه ...وقتی برات شعر نمی خوانه ...وقتی بخاطر تو با تمام خستگی ایش کاری انجام نمیده ... وقتی خودش مقاله داره ولی نمی اد یکم خوابت کنه و بره ...وقتی دم صبح با بوسه هاش بیدار نمیشی وقتی کابوس می بینی هیچ اغوشی محکم بغلت نمیکنه و نمیگه من هستم نترس ...

وقتی نیست ...

عجب سناریوی تلخی -

 

16 اسفند 97...
ما را در سایت 16 اسفند 97 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wolfly بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 16 خرداد 1398 ساعت: 2:16